بدون شرح

https://i.pinimg.com/564x/73/ab/1e/73ab1efc4bb78318f4093c7cbbb8f36a.jpg

مادرم همیشه به من تاکید می‌کردند که از افراد بی‌بضاعت هزینه ویزیت دریافت نکنم.

غروب ایلمیلی

https://images.kojaro.com/2021/4/23840dcd-83c7-481b-960a-d6d46f34b58f.jpg

غروب ایلمیلی 1
هَنده بهار را دَکتِه
*باز هم بهار از راه رسید.
مِن دامان چُم، ورفَ رِه آو بابا!
*چشم جنگل من دامان برای دیدن برف آب شد و نابینا شد.
دِ هِسَّنِ میجال نی یَه، وَنِه دَرشان
*دیگر زمان ماندن نیست، باید رفت.
رامسر یِه موشت آهین و سیمان چِنگ مَن اسیره، دِ آو بِمَه دامانِ بابُرده!
*رامسر میان مشتی آهن و سیمان اسیر شد، دیگر آب آمد و جنگل را با خود برد!
شاید امسال شاید چند سال دیگر اونم بَنه بامُرده!
*شاید امسال شاید چند سال دیگر او)جنگل( هم مرد!
هرکی به فکر خویشه کوسا به فکر ریشه، نه ریشه!
*هرکس به فکر خویشتن و آدم بی ریش فکر ریش خودش است نه به فکر ریشه خود.
دریا دِ صَفا نداره، دونیا هِچ کَس رِه وفا نداره
*دریا دیگر صفا ندارد، دنیا برای هیچ کس وفا ندارد.
دِ سُماموس هم وی گردن دار سر نی یَه با، جیر بِمَه)جاده بوشا(
*دیگر سماموس هم که گردنش را بالا می گرفت سرش پایین آمد)جاده کشیدند(.
پئز گرم باد دِ زوکو نوکونِه تا کِری شان خُشکا باشِن
*دیگر بادگرم پاییزی نعره نمی زند. تا سرخس ها خشک شوند.
تا بهارسال دیگر هنده سُردِنَگه مُثان از خاک سر راسا کونِن
*تا سال دیگر بهار باز هم مثل توت فرنگی محلی سر از خاک بیرون آورند.
اُشکوری شان، سخت سری شان یکی بابان
*اشکوری ها و سخت سری ها همراه شدند.
هر دو تَه یِه ساز زَنِن، ساز شان!
*هر دو یک ساز می زنند، ساز رفتن!
سخت سری یِه موشت آدم وَکِتِن همه دَرشان!
*سخت سری ها مثل توده مردم همه رفتند!
دِ ایجه اوجه، همه جاردونیا بُشان!
*دیگر اینجا و آنجا به همه جای دنیا رفتند!
غریبه بِمَه بِه ز آشنا، همه جارِ منزل بوکوردن!
*غریبه آمد بهتر از آشنا، در همه جا منزل گزیدند.
ایلمیلی جان! تی قلب پاره پاره بوکوردن وی دل تیردار گِل بَدَن
*ایلمیلی جان ! قلب تو را پاره پاره کرده و تیر چراغ برق در آن نشاندند.
) ابرشان خوشته رایَه کَژ کانِن) 2
) *ابرها راه خود را کج میکنند) 2
همه جار کِلاچ دار سر نیشتِه
*همه جا کلاغ ها روی درخت نشسته اند.
د بهار دِل کَرکَر بلبل، خوانده نوتونِه!
*دیگر بلبل هزار دستان در بهار نمیتواند بخواند
ترمی بُنِه فرقی بین آدم و دیو نی یَه!
*در زیر مه فرقی بین آدم و دیو نیست!.
ایلمیلی! ایلمیلی جان!
روز و شوب فرقی مِرَه ندارِه! روز هم مِرَرِه تِریکه!
*دیگر فرقی بین روز و شب برایم نیست! روز هم )مثل شب( برایم تاریک شده است!
می شهرآسمان دِل، دِ یِه ستاره هم نمانسه تا سو سو بزنه!
*در آسمان شهر من دیگر یک ستاره هم نمانده تا کورسویی بدهد!
                                 ( محمد ولی تکاسی) 22 تیرماه 1931

منبع: کتاب زمزمه های گیل مازی و گیل گالشی)نگاهی به ترانه های شفاهی منطقه رامسر و حومه(- 8931 ، نشر فرهنگ.

1 - ایلمیلی یکی از کوههای بلند شهرستان رامسر در کمتر از یک کیلومتر فاصله از دریاست. با نصب تله کابین بر روی آن و ایجاد امکانات رفاهی یکی از جاذبه های توریستی شهرستان توسط بخش خصوصی به شمار می آید. بقول مرحوم حسن رحیمیان کوه بلند ایلمیلی و کوه مارکوه همچون دو بال زرین رامسر هستند که بر تاریخ گهربار منطقه سخت سر گواهی می دهند.

چند زبانزد گیلکی رامسری(52)

چند زبانزد گیلکی رامسری(52)

  1. کهنه ریشه مانِه!

مثل ریشه کهنه و قدیمی است

کنایه: اصل و نَسب داشتن، دارای پیشینه زیاد. سِمِج و پیگیر.

 

  1. مِرِه کَل بز(پیر بز)  داد هَنِه

صدایم مثل صدای بز نر(بز پیر) است.

کنایه: غصه زیاد داشتن، غم و اندوه.

 

  1. وی کینِ پو داکُرده

داخل ماتحت او را فوت کرد.

کنایه: پر و بال دادن به کسی.

 

  1. وی گوزه روغان دَکِت

دارای  گوز روغنی شده است.

کنایه: پشت داشتن، قدرت گرفتن(داشتن)، چربیدن حرف و انجام کار شخص.

 

  1. خوشته گب سبزا(سَرا) کورده

حرف خودش را سبز(برتر) کرد.

کنایه: حرف خود را به کُرسی نشاند.

 

  1. گالش ماشه(کلشیر) وگیت، کَل بز خودشته پایه راسا کانه.

چوپان، اَنبر را برداشت بز نر پایش را بلند می کند.

کنایه: حساب کار را کردن، جذبه داشتن.

 

  1. کَل اگر دواگَر بو اول خوشته کَل سَرِ دوا کُرده.

کَچل اگر پزشک بود اول سر خودش را معالجه می­کرد.

کنایه: چاره کاری را از غیر اهل آن پرسیدن یا خواستن.

 

  1. گب گبِ کَشَنِه  پوچا ماهی یَه

حرف، حرف را می­کشد  گربه ماهی را.

کنایه: پرچانگی، حرف زیاد

 

  1. چُم تا نترکسه وَنِه وی سر دَس نی یَن.

چشم تا نترکیده است باید روی آن دست گذاشت.

کنایه: چاره کار قبل از وقوع، آینده اندیشی.

 

  1. وی وگیر تنده!

سریع مطلب یا کار را گرفتن.

کنایه: زبِل، سریع و چابک، تیزهوش، پرتوقع.

نیسان آو

نیسان آو

محمد ولی تکاسی

وَرپ، دودولی زَه. امسالِ هوا یِه دَ جور سَردا کُرده با. سرما  آدمه تا مغز و استخوانِ تیر کَشنِه با. وَرپ دارِشانِ سر و کوله سفیدا کُرده. قلعه بند تُک تِرمی دابا. امسال زِمُسّان زو شروع بابا . زمسّان سختی در پیشِ. خدا به خیر بِیَرِه.

وَچه نوبو(تَب) بوکورده. وی بدن داغ با خودِه زغال خُلکا مُثان سوتِنه با(مثل زغال آتش گرفته می سوخت). وی مارِه  دوگشوب شَنسَه میجال(غروب دیشب) توب داسِدینی نخِ[1]،  گُذر مَن دابوسته تا شاید وچه گِه تب قطعا باشِه. وِرِه "نیسان آو کِچَه [2]" (قطره) هَده تا وی توب بند بی یَه. اَمّه نِمَه! اَی خدا، ای درد و سوج مَن دوا و دکتر کوجار پیدایَه. سگ لاب بوکرده. یعنی یکی هَمَه دِبا؟ بی کَسانِ کَس خدایَه!.

هَمُساده زِنِه با(زن همسایه بود). فانوس به دست بمابا. یِه کم ماست گیج(مایه ماست) خَسِه. بگوتِه: چی بابا مگر؟

بوگوتِن: اَندی نذر و نیاز بوکوردیم. سُماموس اَسّانِه گهواره دابوستیم. سرکیتاب وِگیتیم تا بعد از پنج تَه کیجا، خدا ای یِه دانه وَچه گِه، اَمِرِه هَدَه. وی تُک لب شکری یَه(دهانش لب شکری است). نِحیفه، کم بُنیه، جان ندارِه. وِچین دوچین گوشت وِرِه وِنی یَه.

 "آغوز بیشکن بَن وی لافَه         می سر بیشکِن بَن وی طالع" . اَمِه سرِ دِ ویشتَراز این دِنی با! خدایا به بزرگیت شُکر!.

هَمساده زِنِه وی سر و گوش دَس بکشی یَه، بگوتِه: وَچِه تَش گیتَّرِه!. وَرِسین وِرِه بابُرین ده بالایی یِه دکتر تازه بمَه خیلی زرنگِه.

وَچَه گِه کولِ گیتِن. ورپ شوب راه دَکِتِن دکتر خانه. بین راه وَچَه آو بِخَسِه. هَندَه وِرِه "نیسان آو" بَدَن(هَدَن). وَرپ همه جارِه سفیدا کُردِه با. دکترخانه راه دوربا. چاره چی یَه وَنِه ای رایَه شان. بلکه فرَجی وَکِت.

دکتر وَچِگه ماینه(معاینه) بوکورد. بوگوت: وَچه تب مالت بِگیتِه. وِرِه یه آمپول بزه. صد تَه قرص هم هَدَه بوگوِته: روزی یکی وَنِه بُخواره تا خوبا باشِه.

 وَگردسوبون پَئرگِه پا دَرشا. با وَچِه گِل بَگنسِه(افتاد). وَچَه هم فقط یِه ناک بَزَه. وَرپ هَندَه دودولی زَه . همه جار خودَه وَرپ سفید با. فقط بخت ما با که سیاه با!.

 

 

شهریورماه1399

 

 

 

 

 

 

 


[1] - توب داسِدینی نَخ: مردم سخت سر قدیم بر این باور بودند که با بستن نخ در گذرگاه ها در شب و پاره شدن نخ توسط حرکت انسان و یا حیوان، تب مریض ها قطع می شود.

[2] - نیسان آو:مردم سخت سر قدیم بر این باور بودند که آب باران که در نیمه بهار(اردیبهشت ماه) می بارد برای شفای مریض ها فایده دارد.

 

کین سوزنه= کرم شب تاب(Lampyris noctiluca

Glow Worm

https://www.biolib.cz/IMG/GAL/BIG/296833.jpg

به تولید و انتشار نور توسط موجودات زنده که در اثر واکنش‌های شیمیایی در بدن آن‌ها صورت گرفته باشد، زیست‌تابی (bioluminescence) گفته می‌شود. در بیشتر زیست‌تابی‌ها ماده‌ای به نام آدنوزین تری‌فسفات (ATP) واکنش دارد. این واکنش شیمیایی ممکن است درون یاخته یا بیرون از آن صورت بگیرد.در این واکنش ها فسفر تغییر ظرفیت داده و مابقی انرژی الکترون ها به نور تبدیل می شود.

لامپیریدا یک خانواده از حشراتBeetle می باشند  و از راسته Coleoptera که با بیش از 2000 گونه توصیف شده است. آنها سوسک هایی با جثه نرم هستند که به طور معمول کرم شب تاب ، کرم گلساز یا اشکالات صاعقه ای به دلیل استفاده مشهود از بیولومینسانس در هنگام گرگ و میش برای جلب جفت و شکار. کرم شب تاب "یک نور سرد" تولید می کند ، هیچ فرکانس مادون قرمز یا فرابنفش وجود ندارد. این نور شیمیایی تولید شده از پایین شکم ممکن است به رنگ زرد ، سبز یا قرمز کمرنگ باشد ، با طول موج از 510 تا 670 نانومتر. معمولاً تصور می شود که برخی از گونه ها مانند "شبح آبی " کم فروغ اند. (Wikipedia  site:elaheweb.com

در شهرستان رامسر و حومه تا دو دهه قبل این نوع حشره زندگی می کرد. در عصرهای اواخر بهار و اوایل تابستان هرشب از زیر زمین بیرون آمده و تا حوالی صبح به پرواز خود جهت جستجوی غذا و .... ادامه می دادند.

آسمان شب خصوصا در بین درختان مرکبات و میوه های دیگر از نور آنها روشن می شد. انگار ستارگان آسمان به زمین آمده و به خودنمایی می پردازند.احتمالا با تغییر اکوسیستم و سم پاشی های مکرر نسل آنها نیز همانند حشرات دیگر رو به زوال رفته و تنها خاطره ای بیش از آنها در اذهان وجود ندارد.

 

 داستان کرم شب تاب

 

روز قسمت بود.خدا هستی را قسمت می کرد.خدا گفت:چیزی از من بخواهید.هر چه که باشد شما را خواهم داد.سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

وهر که آمد چیزی خواست.یکی بالی برای پریدن ودیگری پایی برای دویدن.یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد ویکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد وبه خدا گفت:من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ.نه بالی ونه پایی نه آسمان و نه دریا.تنها کمی از خودت را به من بده.

وخدا کمی به او نور داد.

نام او کرم شب تاب شد.

 

خدا گفت:آن که نوری با خود دارد بزرگ است حتی اگر به قدرذره ای باشد.تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

و رو به دیگران گفت:کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست.زیرا که ازخدا

جز خدا نباید خواست.

حالا هزاران سال است که او بر دامن هستی می تابد.وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

منبع:http://yeksokoot.blogfa.com/post-207.aspx