تازه عروس و تازه دامادی در پارک باغ ملی(باغات) رامسر  در حال قدم زدن هستند.

مرد: عزیزم، ایمروز از دیروز قشنگتر وَکِتِه!!!

مرد: عزیزم،امروز از دیروزت زیباتر شده ای!!!!

 

زن: شاید تی چُم قشنگ تر  وینِه؟

زن: شاید چشم تو زیباتر می بیند.

 مرد و زن در حال دل دادن و  قلوه گرفتن بودند که جوانی دوان دوان خودش را به آنها رسانید.

 

جوان:اجازه دَنِه تی خانمِ نیا بوکونِم و از قشنگی صورت و وی  لباس لذت بابُرُم.

جوان: ببخشید اجازه می دهید تا به همسرتان نگاه کرده و از زیبایی چهره و لباسش لذت ببرم.

 

مرد: با عصابنیت هرچی فحش بلد با بگوتِه  و دست به یقه بابا تا مُردوم جمعا بان.

مرد: با عصبانیت هرچی فحش بلد بود گفت و با جوان دست به یقه شد تا اینکه مردم جمع شدند.

 

جوان: با ناراحتی  زیاد فورأ بگوتِه  مو  بِدَم بقیه بی اجازه نیا  کانِن و لذت بارُن    بگوتِم اجازه بگیرِم!.

جوان: با ناراحتی زیاد فورأ گفت دیدم بقیه اجازه نگرفته و نگاه می کنند و لذت می برند گفتم من اجازه بگیرم!

 

مرد کمی به خود آمد یقه جوان را ول کرد و به همراه عروس خانم  از محل دور شد.

 

در هنگام عصر عروس خانم موضوع را با مادر پیرش در جریان گذاشت .

 

مادر: مگر نیشناوُسی بی " بارِ وَنِه تنگ بدارِه، تَش وَنِه گَرد بدارِه ، زِنِه وَنِه مَرد بدارِه"

مادر: مگر نشنیده بودی:

" بار را طناب روی آن، آتش را خاکستر آن و زن را شوهرش باید نگه دارد".