تئاتر رادیویی گیلکی (مرده ، ونِه زنِه گِه بدارِه زِنه، وَنِه مَرده گِه بدارِه تا به کار هم بیَن)
تازه عروس و تازه دامادی در پارک باغ ملی(باغات) رامسر در حال قدم زدن هستند.
مرد: عزیزم، ایمروز از دیروز قشنگتر وَکِتِه!!!
مرد: عزیزم،امروز از دیروزت زیباتر شده ای!!!!
زن: شاید تی چُم قشنگ تر وینِه؟
زن: شاید چشم تو زیباتر می بیند.
مرد و زن در حال دل دادن و قلوه گرفتن بودند که جوانی دوان دوان خودش را به آنها رسانید.
جوان:اجازه دَنِه تی خانمِ نیا بوکونِم و از قشنگی صورت و وی لباس لذت بابُرُم.
جوان: ببخشید اجازه می دهید تا به همسرتان نگاه کرده و از زیبایی چهره و لباسش لذت ببرم.
مرد: با عصابنیت هرچی فحش بلد با بگوتِه و دست به یقه بابا تا مُردوم جمعا بان.
مرد: با عصبانیت هرچی فحش بلد بود گفت و با جوان دست به یقه شد تا اینکه مردم جمع شدند.
جوان: با ناراحتی زیاد فورأ بگوتِه مو بِدَم بقیه بی اجازه نیا کانِن و لذت بارُن بگوتِم اجازه بگیرِم!.
جوان: با ناراحتی زیاد فورأ گفت دیدم بقیه اجازه نگرفته و نگاه می کنند و لذت می برند گفتم من اجازه بگیرم!
مرد کمی به خود آمد یقه جوان را ول کرد و به همراه عروس خانم از محل دور شد.
در هنگام عصر عروس خانم موضوع را با مادر پیرش در جریان گذاشت .
مادر: مگر نیشناوُسی بی " بارِ وَنِه تنگ بدارِه، تَش وَنِه گَرد بدارِه ، زِنِه وَنِه مَرد بدارِه"
مادر: مگر نشنیده بودی:
" بار را طناب روی آن، آتش را خاکستر آن و زن را شوهرش باید نگه دارد".